موقعیت جیواستراتیژیک افغانستان ؛ کشوری در قلب اسیا، باعث شده تا مردم این سرزمین در دوره های مختلف تاریخی همواره با بحران های عظیم سیاسی، اجتماعی و امنیتی دست به گریبان باشند. شاید تعیین محدوده ای زمانی برای آغاز این بحران ها کار مشکل باشد. انطوریکه تاريخ گواهی میدهد این مشکلات ریشه در گذشته های دور دارد. متاسفانه ادامه ی این وضعیت خصوصا در شرایط فعلی بد ترین وضعیت اجتماعی را برای ساکنان این کشور رقم زده که محدود به یک نقطه ی خاص نمیشود.جغرافیای این خشونت ها و بحران ها از مرکز کشور آغاز و به نقطه نقطه ی این سرزمین درز کرده است. امروزه وضعیت طوریست که هیچ نقطه ی در افغانستان امن پنداشته نمی شود. تصور خیلی ها بر این است که مناطق مرکزی افغانستان از امن ترین نقاط کشور پنداشته می شود. اما واقعیت امر این است که مناطق مرکزی افغانستان از همه بیشتر اسیب پذیر است؛ زیرا این راه های اتصالی این مناطق با ولایات همجوار و یا مرکز پایتخت افغانستان از مناطقی می گذرد که امروزه نا امن ترین نقاط افغانستان محسوب می شود و در سالهای اخیر شاهد حوادث خونینی بوده و جان ده ها تن از ساکنین مرکزی كشور را گرفته است.
شاید تصور بعضی ها این باشد که شمال كشور که بیشتر ساکنان ان ازبک ها تاجیک ها و هزاره ها هستند؛ نسبت به مناطق دیگر افغانستان برای زندگی مناسب تر باشد. اما تحرکات اخیر گروه های مسلح مخالف دولت در این مناطق شدیدا باعث نگرانی ساکنین این مناطق نیز شده است. من در کمپ های مهاجر نیشن شیدایی و مسلخ هرات با مردمی برخوردم که به دلیل نگرانی از ادامه ی نا امنی ها و نا مناسب بودن وضعیت زندگی خانه های شان را در ولایت های فاریاب بادغیس و چندین ولایت دیگر شمالی ترک گفته بودند و در حال حاضر در کمپ های هرات به سر میبرند. شرق و جنوب کشور که برای همه مثل افتاب واضیح و روشن است. مردم این مناطق خصوصا در سالهای اخیر طعم تلخ بد ترین روز های زندگی شان را می چشند. قندهار، زابل و هلمند در سالیان اخیر تبدیل به جهنم روی زمین برای زندگی بشر شده است. این ولایت ها به دلیل موجودیت لانه های تروریزم از یک سو و تولید مواد مخدر از سوی دیگر شهرت جهانی کسب کرده است. از این رو می توان زندګی اقلیت های مذهبی و قومی امروزه بیش از دیگران سکونت گاه نامناسب و نا امن پنداشته می شود. با وجودیکه این اقلیت ها در این ولایت دارای زمین های زراعتی، کسب و کار و خانه های مسکونی می باشند؛ اما ادامه ی زندگی و تقبل مشکلات روز افزون هر روز بر شانه های این مردم سنگینی می کنند. قصه ی زندگی پیر مردی که سال گذشته هلمند را به مقصد کابل ترک کرد، داستان تراژیدیکی است که واقعیت های تلخ زندگی مردم ما را در افغانستان باز گو می کند. نا امنی ها و مشکلات زندگی در هلمند این پیر مرد (یوسف) را وادار کرد تا زندگی اش در هلمند را ترک کرده و به ارزوی روز های بهتر راهی کابل شود. بی خبر از اینکه سرنوشت با او در کابل چه معامله ی خواهد کرد. آغاز زندگی این خانواده در کابل نه تنها اغاز زندگی بهترشان نشد؛ بلکه سر آغاز تراژیدی های غمبارتری شد که این خانواده را بی رحمانه با انبوهی از مشکلات گیر انداخته است. حدود چهار سال قبل یوسف پسرش ایوب را از دست داده بود. ولی این پایان روز های غمناک این خانواده نشد.دستان گروه های ادم ربا در کابل، اینک به سوی این خانه هم دراز شده است. الیاس نواسه ی خورد یوسف از سوی آنان ربوده شده و مدت نه روز می شود که از سرنوشت وی خبری در دست نیست. گروه های آدم ربا در تماس تلفنی به خانواده ی الیاس هشدار داده اند که اگر موضع را به پولیس اطلاع دهند الیاس را خواهند کشت و جان برادر بزرگش مهدی نیز در خطر است. به گفته ی یوسف، عروسش مادر مهدی و مهدی در حال حاضر کابل را به مقصد نامعلومی ترک کرده و حتی این پیر مرد سیاه بخت از سرنوشت آنان نیز اطلاعی دقیقی در دست ندارد. وی این روز ها در کابل دنبال گم شده اش می گردد. کسی نمیداند که بخت بد یوسف تا کی این گونه او را در اتش می سوزاند. و آیا وی و عروسش دوباره الیاس را خواهد دید یانه؟ و اگر جواب مثبت باشد این اروزی ایوب کی و به چه قیمتی بر اورده خواهد شد.